یافتن کار و شغل مناسب در همه جوامع از دغدغه های اصلی جواناناز یکسو و مدیران اجرایی کشور ها از طرف دیگر است.
آنچه که امروز بیش از هر چیز فراموش گردیده ، انتخاب حرفه ایمتناسب با روحیات ، علایق و توانمندی ها فرد ، جویای کار است. همانگونه که تحصیل در دانشگاه ها نیز با همین معضلدست به گریبان است. با یک بررسی ساده براحتی میتوان فهمید ، کهاکثر فارغ التحصیلاننه بدلیل علاقه به رشته تحصیلی بلکه تنها به دلیل کسب مدرک تحصیلی رشته مزبور را به پایان برده است.
در آخرين روز ترم پاياني دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه سنگيني را داخل كلاس درس آورد . وقتي كه كلاس رسميت پيدا كرد استاد يك ليوان بزرگ شيشه اي از جعبه بيرون آورد و روي ميز گذاشت . سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و آنها را داخل ليوان انداخت . آنگاه از دانشجويان كه با تعجب به او نگاه مي كردند ، پرسيد : آيا ليوان پر شده است؟ همه گفتند بله پر شده است .
استاد مقداري سنگ ريزه را از جعبه برداشت و آن ها را روي قلوه سنگ هاي داخل ليوان ريخت . بعد ليوان را كمي تكان داد تا ريگ ها به درون فضا هاي خالي بين قلوه سنگ ها بلغزند . سپس از دانشجويان پرسيد : آيا ليوان پر شده است ؟ همگي پاسخ دادند : بله پر شده است .
استاد دوباره دست به جعبه برد و چند مشتي شن را برداشت و داخل ليوان ريخت . ذرات شن به راحتي فضاهاي كوچك بين قلوه سنگ ها و ريگ ها را پر كردند . استاد يك بار ديگر از دانشجويان پرسيد : آيا ليوان پر شده است ؟ دانشجويان همصدا جواب دادند : بله پر شده است.
جری مدیر یک رستوران است و همیشه در حالت روحی خوبیبه سرمی برد.
هنگامی که شخصی از او می پرسد که چگونه این روحیه را حفظ میکند، معمولا پاسخ می دهد: اگر من کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم. هنگامی که او محل کارش را تغییر می دهد بسیاری از پیشخدمتهای رستوران نیز کارشان را ترک می کنند تا بتوانند با او از رستورانی به رستوران دیگر همکاری داشته باشند.
چرا؟
برای اینکه جری ذاتا یک فرد روحیه دهنده است. اگر کارمندی روز بدی داشته باشد، جری همیشه هست تا به او بگوید کهچگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه کند.
مشاهده این سبک رفتار واقعا کنجکاوی مرا تحریک کرد، بنابراین یک روز به سراغ او رفتم و پرسیدم: من نمی فهمم! هیچکس نمی تواند همیشه آدم مثبتی باشد. تو چطور اینکار را می کنی؟
جری پاسخ داد، هر روز صبح که از خواب بیدار می شوم و به خودم می گویم، امروز دو انتخاب دارم.
روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت و صحرا می گشت و خرگوش و پرنده شکار می کرد و می خورد و وقتی سیر میشد به جنگل بلوط بر می گشت و توی لونه اش استراحت می کرد. یه روز دم قشنگ چندتا کبک خوشمزه شکار کرد و خورد و حسابی سیر شد.اوخوشحال بود و برای خودش آواز می خوند:
رمانهای یکه بصورت آنلاین می نویسم بدون هیچگونه ویرایش منتشرخواهد شد. و ویرایش آن زمانی آغاز خواهد شدکه آخرین قسمت رمان تکمیل و منتشر شد.
این به دوستان جوان و نو قلم کمک می کندتا بدانند رمان حتما" نباید از ابتدا بایسته و ویراسته باشد. بلکه مراحل بسیاری را طی می کند تا قابلیت چاپ و انتشار پیدا نماید.
این سومین رمانی است که من بصورت انلاین می نویسم و در این مسیر دوستان بسیاری من را به اینکار تشویق و بسیاری دیگر نهی نموده اند.
با حفظ احترام به هر دو دستۀ این بزرگواران من نتایج مثبت اینکار را درتماسهای بیشائبه مخاطبانم گرفته ام و تصمیم دارم این روش را ادامه دهم.
امیدآنکه شما نیز از آن خوشتان بیاید..با من تا انتهای این داستان همراه باشید و در نهایت نسخه ویرایش شده نهایی را نیز بخوانید. پیروز و شاد کام باشید .
این وبلاگ کشکولی بزرگ است ، که همه آثار خود را در آن ریخته ام .
و به همین جهت بسیار شلوغ و پر هرج و مرج است.
به همین دلیل تعدادی وبلاگ تخصصی و موضوعی ایجاد کردم. که لینک شان را خواهم گذاشت.